سفارش تبلیغ
صبا ویژن


صبرا حیدری - مشکلات جوان



درباره نویسنده
صبرا حیدری - مشکلات جوان
مدیر وبلاگ : دانیال پارسائیان[20]
نویسندگان وبلاگ :
صبرا حیدری (@)[18]


سلام درباره خودم چیزی ولی باید بگم که فقط امیدوارم بتونم به جوون ها کمک کنم
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
معرفی
نخبگان
تابستان 1386


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
صبرا حیدری - مشکلات جوان

آمار بازدید
بازدید کل :10190
بازدید امروز : 13
 RSS 

مصاحبه باخدا
در رویا دیدم که با خدا حرف میزنم
او از من پرسید :آیا مایلی از من چیزی بپرسی؟
گفتم ....اگر وقت داشته باشید
لبخندی زد و گفت: زمان برای من تا بی نهایت ادامه دارد
چه پرسشی برای من در ذهن تو هست؟
پرسیدم: چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده می کند؟
پاسخ داد:
آدم ها از بچه بودن خسته می شوند ...
عجله دارند بزرگ شوند و سپس.....
آرزو دارند دوباره به دوران کودکی بازگردند
سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست می دهند
و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتی دوباره صرف می کنند
چنان با هیجان به آینده فکر می کنند
که از حال غافل می شوند
به طوری که نه در حال زندگی می کنند نه در آینده
آن ها طوری زندگی می کنند.،انگار هیچ وقت نمی میرند
و جوری می میرند ....انگار هیچ وقت زنده نبودند
ما برای لحظاتی سکوت کردیم
سپس من پرسیدم..
مانند یک پدر کدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند؟
پاسخ داد:یاد بگیرند که نمیتوانند دیگران رامجبور کنند که دوستشان داشته باشند
ولی می توانند
طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند
یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه
نکنند
یاد بگیرند ...دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی
یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش
داریدایجاد کنید
ولی سال ها طول می کشد تا آن جراحت را التیام بخشید
یاد بگیرند یک انسان ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی داردبلکه کسی هست که کمترین نیازوخواسته را دارد
یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند
ولی نمیدانند چگونه احساس خود را بروز دهند
یاد بگیرند وبدانند ..دونفر می توانند به یک چیز
نگاه کنند
ولی برداشت آن ها متفاوت باشد
یاد بگیرند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند
بلکه انسان ها باید قادر به بخشش و عفو خود نیز باشند
سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم
آیا چیز دیگری هم وجود دارد که مایل باشی فرزندانت بدانند؟
خداوند لبخندی زد و پاسخ داد: فقط این که بدانند من این جا و با آن ها هستم......برای همیشه
__________________
.... اون کسی که خوب مرا درک میکند عاقبت روزی مرا ترک میکند


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:57 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


مصاحبه ای جالب بین شیطان و انسان

گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!»
گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟»
در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان ...!
__________________


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:55 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


پرونده پدر:rolleyes:
-نامت چه بود؟
- آدم
فرزند؟
- مرا نه مادری نه پدر،بنویس اول یتیم عالم خلقت
محل تولد؟
- بهشت پاک
اینک محل سکونت؟
- زمین خاک
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است.
قدت؟
- روزی چنان بلندکه همسایه خدا،اینک بقدر سایه بختم روی خاک
اعضای خانواده؟
- حوای خوب و پاک، قابیل خشمناک،هابیل زیر خاک
روز تولدت؟
- در روز جمعه ای ، به گمانم که روز عشق
رنگت؟
- اینک فقط سیاه،زشرم چنان گناه
چشمت؟
- رنگی به رنگ بارش باران،که ببارد ز آسمان
وزنت؟
- نه آنچه سبک که پرم در هوای دوست،نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین
جنست؟
- نیمی مرا از خاک ، نیم دگر خدا
شغلت؟
-در کار کشت امید ، به روی خاک
شاکی تو؟
- خدا
نام وکیل؟
- آن هم فقط خدا
جرمت؟
- یک سیب از درخت وسوسه
- تنها همین؟
- همین!!!
حکمت؟

تبعید در زمین
همدست در گناه؟
- حوای آشنا
ترسیده ای؟
- کمی
زچه؟
- که شوم من اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟
- بلی
که؟
- گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
- دیگر گلایه نه ، ولی ...

ولی که چه؟
- حکمی چنین ، آن هم به یک گناه!!؟
دلتنگ گشته ای؟
- زیاد
برای که؟
- تنها فقط خدا
آوردهای سند؟
-بلی
چه؟
- دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟
- بلی
چه کس؟
- تنها کسم خدا
در آخرین دفاع؟
- می خوانمش ، چنان که اجابت کند دعا
__________________
.... اون کسی که خوب مرا درک میکند عاقبت روزی مرا ترک میکند....



نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:54 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


مصاحبه خیالی با سیاوش قمیشی
.................................................. .................................................. ............................
- سلام آقای قمیشی.
* سلام.
- لطفا خودتونوکامل معرفی کنید.
* من همونم که همیشه غم و غصش بی شماره، اونی که تنها ترینه، حتی سایه هم نداره
- چند سال سن دارید؟
*مبر ز موی سپیدم، گمان به عمر دراز،جوان به حادثه ای پیر می شود گاهی.
- زندگی برای شما در غربت چگونه است؟
* دل هیچکی مثل من غربت اینجا رو نداره، دیگه حرفهای علاقه همه مردن تو دلم.
-اوقات فراغت خودتونو بیشتر چه جوری می گذرونید؟
* روی سکوی کنار پنجره ،همه شب جای منه. چند ورق کاغذ و یک دونه قلم، همیشه یار منه.
- نظرتون درباره ایران و بازگشت به ایران چیه؟
* مگه میشه، مگه میشه، مگه میشه ترک وطن کرد؟ توی غربت عمری رو سرکرد؟
-نظرتون راجع به مردم واطرافیانتون در آمریکا چیه؟
* چه می دونن به چی میگن، ستاره چه می دونن دنیا کیا بهاره، چه می دونن عاشق میشه چه آسون، پرنده توی بارون
-اقای قمیشی اگه میشه زندگی رو برای ما تعریف کنید.
* ای بابا!چه سوالهای سختی می پرسید.
- اگه میشه جواب بدید.
* زندگی یعنی چکیدن، همچو شمع از گرمی عشق، زندگی یعنی لطافت، گم شدن در نرمی عشق.
- اگه میشه عشق و عاشقی رو هم تعریف کنید.
*و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است.
- و محبت رو!
*غریبه توی غربت، نگی چی شد محبت، بگی می گن دیوونست، حرفاش چه بچه گونست.
-سیاوش جان تو غربت چه چیز هایی رو یاد گرفتید؟
*یادمون دادن که اینجا، زندگی رو سخت نگیریم. از غم ویرونی تو، روزی صد دفعه نمیریم. یادمون دادن که یاد، سوختن خونه نیفتیم، خواب بود هرچی که دیدیم، باد بود هر چی شنفتیم.
-در زندگی چند بار عاشق شدید؟یا بهتر بگم تا حالا عاشق شدید؟
* باور ما نمی شود، در سر ما نمی رود، از گذر سینه ما، یار دگر گذر کند.
- پس توی غربت یارو یاور شما کیه؟
*با هر که سخن گفتم، در خود گره ای گم بود، چون کرم شبان تابان، می تابی و می تابم. بر هر که نظر کردم، گریان و پریشان بود. چون ابر سبک باران، می باری و می بارم.
-اقای قمیشی نظرتون در مورد ایرون و ایرونی چیه؟
*ایرونی ساقه و برگ و ریشه، ساقه از ریشه جدا نمیشه.................ایرونی برقراره همیشه، هیچکی مثل ایرونی نمیشه.
- بهترین البومتون؟
*حادثه عزیز من، تنها تو موندنی شدی، بین همه ترانه هام، تنها تو خوندنی شدی.
- قصد دارید تا کی به کارتون ادامه بدید؟
*من آخرین رهگذرم، تو این خیابون بلند. دیر اومدم که زود برم، دل به صدای من نبند.
-یک نصیحت برای طرفداراتون...؟
*مگذار که یاد مارا، طعم تلخ این حقیقت ببرد. این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود.
- و اما حرف آخر؟
*الهی دل خوشی باشه پناهت، گل های رازقی تن پوش راهت، الهی خوش خبر باشه قناری، بخون تا خروس خون چشم به راهت.
.................................................. .................................................. ............................
خوب.امیدوارم که از این مصاحبه خیالی خوشتون اومده باشه.
__________________
.... اون کسی که خوب مرا درک میکند عاقبت روزی مرا ترک میکند....


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:52 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


یک مطلب دارم کردم ده هاهاهاها شمادیگه ن


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:50 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


فروردین : تو که حال و حوصله سر و کله زدن با بچه های دماغوی فامیل رو نداری ...
دلت هم واسه صنار سه شاهی عیدی که لک نمی زنه
...
پس بگیر توی این هوای خوب راحت بخواب
!

اردیبهشت : توی این هوا راه می افتی توی خیابون ،
یکی دیگه هم دیدی هوایی شده بود راه افتاده بود توی خیابون ، بعد خب
...
بهتون گیر میدن ها
...!
دنبال درد سر نگرد ، راحت بگیر بخواب
!

خرداد : بیخودی میری بیرون که چی ؟
مگه نمی خوای امتحان پایان ترم رو با گواهی پزشکی حذف کنی ...؟پس دنبال یه دکتر آشنا بگرد و بعدش تو خونه بخواب تا همه فکر کنند حالت بده
... !

تیر : باز فصل میوه شروع شد
...
گیلاس که دل درد میاره ، هلو که گرونه ، هندونه بخوری سردیت می کنه ،
زرد آلو نفخ میاره ... مگه مرض داری خودتو مریض کنی؟
...
خوب مثل بچه آدم بخواب
!

مرداد : بیرون عین جهنم داغه
...
تا مخت نیمرو نشده یه جای خنک زیر کولر پیدا کن بخواب
...!

شهریور : از ما گفتن ... این آخرین فرصت خوابه ها
...
پس فردا باز درس و کلاس و مصیبت
...
از این فرصت آخر واسه خوابیدن خوب استفاده کن
...!

مهر : حال و حوصله درس خوندن رو که نداری ؟
...
داری؟
...
پس واسه فرار از گیر دادن های بابات بگیر یه گوشه تو اتاقت تخت بخواب
...

آبان : ماه مزخرفیه
...
بیرون که انگار قاتی دود ها یکم اکسیژن هم به کار بردن
...
دوست داری تنگی نفس بگیری؟
...
حال داری بعد هربار بیرون رفتن بری حموم؟
...
بگیر بخواب خلاص
!

آذر : کی گفته زیر باران باید رفت ....؟
احمقانه ترین کار دنیا زیر باران رفتنه
!
یه جایی ردیف کن یه پتو بکش رو خودت ، چرت می چسبه ... نه؟
دی : دیگه خود اخبار هم داره میگه به علت برف شدیداگه کار ضروری ندارین از خونه بیرون نیاین
...
پس بچه حرف گوش کنی باش و تو خونه بخواب
!

بهمن : تو روز خوش بیرون نبودی
..
حالا تو سرمای زمستون میخوای کجا بری ؟
الکی خودت رو گول نزن
...
پس بخواب دیگه
!

اسفند : همه دارن خونه تکونی میکنن
...
کلی اسباب اثاثیه باید جابجا کنی
...
بهترین بهونه واسه از زیر کار در رفتن چیه؟
...
بگیر بخواب
!!

__________________
.... اون کسی که خوب مرا درک میکند عاقبت روزی مرا ترک میکند....
M.M آفلاین است گزارش پست خلاف   پاسخ با نقل قول


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:47 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


1- چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

2- چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

3- چرا اگر به کسی بگید که در فضا 4 میلیارد ستاره وجود داره باورش میشه ولی اگر بهش بگید رنگ دیوار خیسه خودش با دست امتحان می کنه تا مطمئن بشه؟

4- چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

5- چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟

6- چرا خلبان های کامیکازه از کلاه ایمنی استفاده می کردن؟

7- اگر این حرف درست باشه که ما به دنیا می آییم که به دیگران کمک کنیم پس دیگران برای چی به دنیا میان؟
8- آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

9- چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟


10 - چرا مردم وقتی می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن ولی وقتی می خوان بپرسن دستشویی کجاست به پشتشون اشاره نمی کنن؟


11- چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟

12- اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟

1۳- تا حالا توجه کردید که اگر در صورت سگ ها فوت کنید دیوونه می شن ولی اگر با ماشین بیرون برن دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟


__________________






نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:45 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


1.
روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن

2.

سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زود تر راه بیفتند

3.
وقتی میخواین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسونین

4.
وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین

5.
کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس هزاری پرداخت کنید

6.
همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین

7.
جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین

8.
روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین

9.
وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین

10.
از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه

11.
در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین

12.
به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین

13.
وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین

14.
وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین

15.

موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع وگلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین

16.
ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین

17.
بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین

18.
شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین

19.
اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین

20.
وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته

21.


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:42 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


هر آدم درگیر رابطه تنها یک بار حق دارد بگوید: «دوستت دارم»...
نهایتش دوبار و یا اگر خیلی بی‌جنبه باشد سه بار!!!
در واقع شما با هزینه کردن راه و بی‌راه «دوستت دارم» آن را از ارزش می‌اندازید.
گفتن «دوستت دارم» در یک رابطه ارزش کلکسیونی دارد...
ذاتش این است که باید ارزش کلکسیونی داشته باشد! حالا ارزش کلکسیونی یعنی چه؟
ببینید: فلان شیئی که در دنیا تنها یکی است ارزشش به همان یکی بودنش است. اگر دو تا می‌شد ارزشش نصف می‌شد، اگر سه تا می‌شد ارزشش یک ـ سوم (با اجازه بیگم بانو) می‌شد، اگر چهارتا می‌شد ارزشش هم ربع می‌شد و الخ... شما هم با تکرار «دوستت دارم» همین بلا را به سرش می‌آورید تا جایی که تعدادش آن قدر زیاد می‌شود که نه تنها دیگر ارزشی ندارد بلکه مبتذل می شود... باعث می‌شود طرفتان با شنیدنش یخ کند... حتی گاهی استفراغ!
بنابراین وقتی خیلی دلتان می‌خواهد بگوئید «دوستت دارم» و احساس می‌کنید اگر نگوئید ممکن است بلایی به سرتان بیاید (مثلا سقط شوید) باز هم جلوی خودتان را بگیرید...
بگذارید ارزش آن "بار اول" گفته شدنش حفظ شود. هر کسی فقط یک بار این شانس را دارد که با گفتن «دوستت دارم» معشوق یا معشوقه‌اش را هیجان زده کند.
می‌دانم سخت است اما این تنها راهی است که می شود این کلمات آسیب پذیر را ایمن کرد!
حالا ممکن است یک نفر بگوید: طرف من خودش هر روز می‌خواهد که به او بگویم «دوستت دارم» پس این کلمات برایش تکراری نمی‌شود!
جواب من این است: به خاطر اینکه طرف شما نفهم است! تقصیری هم ندارد... متوجه ابتذال نمی‌شود. مثل معتادی است که همه عمرش و همه دفعاتی که مواد زده، ته ذهنش به دنبال لذت بار اول بوده! که البته هیچ‌وقت هم به دست نخواهد آورد و نتیجه فلاکت‌بارش را همه ما می‌دانیم!
خلاصه اینکه یک چیز دیگری برای خداحافظی و پایان مکالمات تلفنی‌تان پیدا کنید... مثلا بگوئید: مواظب خودت باش!


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:38 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29


اطمینان از در دسترس بودن همیشگی طرف رابطه باعث دلزدگی می‌شود.
آسودگی در ِ تخیل را می‌گذارد و عشق هرگز بدون تخیل شکل نمی‌گیرد.
چطور ممکن است عشق بتواند کسی را گرفتار کند که مطمئن است هر لحظه‌ای که اراده کند می‌تواند صدای معشوق یا معشوقه‌اش را بشنود؟!
آدمی که طرف رابطه‌اش را به این آسانی دم‌دست داشته باشد نه تنها عاشق نمی‌شود بلکه ملال ِ ناگزیر ِ اینگونه روابط روز به روز بیشتر دامن‌گیرش می‌شود.
توصیه‌ام برای شما ــ مخصوصا آنهایی که در "رابطه" سبک‌تر و ضعیف‌تر هستند ــ این است که در بعضی ساعات روز موبایل‌تان را خاموش کنید. مخصوصا ساعاتی که احتمال تماس طرف رابطه بیشتر است.

بگذارید با صدای «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است» کمی تخیل‌اش به کار بیافتد:
«ببین جانور کجاست... با چه کسی است که تلفنش را خاموش کرده؟!» بعد برایش توضیح بدهید. نه چندان مفصل و نه اینکه: «شارژ گوشی تمام شده بود.» مثلا بگوئید مشغول کاری بودید... از همین بهانه‌های مشخص بهانه.
یا می توانید موبایل ا از دسترس خارج کنید
توصیه دیگری که درباره استفاده از موبایل در عاشق (یا عاشق‌تر) ‌کردن طرف مقابل دارم این است که همیشه با لحن "منتظر" پاسخ تلفنش را ندهید.

گاهی وانمود کنید که از شنیدن صدایش غافلگیر شده‌اید و و حالا در موقعیتی هستید که نمی‌توانید راحت با او صحبت کنید...
با لحن معذب و رسمی جوابش را بدهید و ادامه مکالمه را موکول کنید به بعد. تا "بعد" فرا برسد تخیل هم بی‌کار نمی‌نشیند و این بعد هرچه طولانی‌تر باشد (حتی تا زمان تماس مجدد او) کارایی‌اش برای تحریک تخیل طرف مقابل بیشتر می‌شود.


نویسنده : صبرا حیدری » ساعت 7:33 عصر روز دوشنبه 86 مرداد 29

<      1   2   3      >